کد مطلب:298616 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:125

گفتار یکی از نویسندگان معاصر


مرحوم شرف الدین، از یكی از نویسندگان معاصر مصری، در مجله ی الرساله جمله ی بسیار جالبی به این شرح نقل كرده است:

این مطالب را ما در داستان فدك ناچاریم بگوییم:

اولا: بر فرض آنكه قبول كنیم كه خبر واحد «ظنی» [1] می تواند آیه ی قطعی قرآن را تخصیص بزند؟ (و بدین ترتیب خبر واحدی را كه ابوبكر نقل كرده بود آیات ارث را تخصیص بزند).

ثانیا: بر فرض آنكه براستی پیغمبر چنین چیزی فرموده باشد كه «... لا نورث»؟ و این حدیث واقعا از آن حضرت صادر شده باشد.

و ثالثا: بر فرض آنكه خود این خبر تخصیص نخورده باشد؟

بعد از همه ی اینها می گوییم: تازه ابوبكر می توانست مقداری از تركه ی پیغمبر مانند همان فدك- را به فاطمه بدهد، و این حقی بود كه ابوبكر داشت و می توانست این كار را انجام دهد و كسی هم با او در این باره نمی توانست مخالفت كند، زیرا خلیفه- به عنوان اینكه زمامدار مسلمین است- می تواند چنین كاری بكند، چنانكه همین كار را نسبت به زبیر و محمد بن مسلمه و دیگران انجام داد، و قسمتی از اموال «ماترك» رسول خدا (ص) را به آنها داد...! [2] .


نگارنده گوید: این دو نویسنده ی اهل سنت كه یكی در قرن ششم هجری می زیسته و یكی معاصر زمان ماست چون قدری منصفانه موضوع را بررسی كرده اند و بخصوص نویسنده ی معاصر این جرئت را به خود داده كه در صحت این حدیث تردید كنند و ایرادهایی بر آن متوجه سازند، و احتمال جعل در آن بدهند. این دو از پافشاری خلیفه و دار و دسته اش روی مسئله ی غصب فدك و ظلم و ستم به فاطمه زهرا (س) و قساوت قلبی كه در این باره به خرج دادند، تعجب كرده اند و برای ایشان به صورت یك اشكال لاینحل و بلاجواب درآمده است.

اما حقیقت همان است كه مسئله ی غصب فدك جزئی از همان توطئه ی سیاسی بود كه در اصل غصب خلافت طرح كرده بودند، و پافشاری آنها نیز به همین خاطر بوده كه می خواستند با گرفتن فدك دست خاندان عصمت را از هر گونه مالی تهی كنند، و بدین ترتیب عملا نیز مردم را- یعنی همین مردمی را كه عموما بنده ی پول و زر و سیم اند، و به تعبیر امام حسین (ع) «مردم بنده ی دنیا هستند و دین مزه ی زبان آنهاست...»- از اطراف علی بن ابیطالب پراكنده سازند، و این حقیقتی است كه برای ابن ابی الحدید و دیگران پوشیده مانده یا نخواسته اند آن را بپذیرند، و یا تعصب مانع آن شده است كه آشكارا آن را بپذیرند، چون به دنبال پذیرفتن آن می بایستی برخلاف ابوبكر و عمر و عثمان هم خط بطلان بكشند!!

ولی برای ما قطعی است كه بالاخره دیر یا زود روزی خواهد رسید كه پرده های اوهام كنار برود و قید تعصبات از زبانها باز شود و سرانجام این حقیقت آشكار شده و همگان بدان اعتراف كنند.

و ضمنا در خاتمه ی گفتار، به افرادی هم كه همانند این دو نفر نویسنده ی محقق فكر می كنند، و قضیه را از نظر عاطفی مورد بحث قرار داده و فاطمه ی اطهر را بانوی محترمی می دانند كه مال باخته است و برای احقاق حق به این در و آن در می زند، و در نتیجه نسبت به دختر بزرگوار پیغمبر ترحم و دلسوزی می كنند و ابوبكر و دستیارانش را مورد سرزنش و ملامت قرار می دهند، باید خاطر نشان كرد:

همان گونه كه در آغاز این بخش به تفصیل بحث كردیم تلاش فاطمه ی اطهر برای


باز پس گرفتن فدك و اموال از دست رفته ی خود تنها به خاطر چند جریب یا حداكثر چند هكتار زمین و چند نخله ی خرمایی كه در آن وجود داشت نبود [3] ، اگر چه آن نیز قابل گذشت نبود، و بی تفاوتی و سكوت فاطمه در قبال آن ظلم نیز صحیح نبود، اما همان طور كه مكرر در این كتاب توضیح داده شده مسئله مربوط می شد به از دست رفتن مقام رهبری مسلمانان و به دنبال آن صدها و هزاران بدبختی دیگری كه دامنه ی آن تا به امروز كشیده شده و گریبانگیر جامعه ی مسلمانان گردیده است.


مسئله ی تصرف فدك و اموال دیگر رسول خدا (ص) بهترین وسیله ای بود كه دشمن می توانست از آن بهره برداری مادی و سیاسی و روانی كند و ضمنا جلوی قیام احتمالی حریف خود یعنی صاحب حقیقی مقام خلافت را بدین وسیله بگیرد و فاطمه ی اطهر نیز با چشم باز و بیدار خود تمام این مصیبتها را به وضوح می دید و بخوبی آنها را درك می كرد، و خلاصه مسئله ی فدك برای فاطمه ی زهرا (س) وسیله ی خوبی بود تا از این راه، انحرافی را كه در اسلام و مقام رهبری آن پدید آمده بود به مردم گوشزد كند و نیز انحراف قانونگذاران و غاصبان خلافت و پایبند نبودن آنان را به قرآن و اسلام اثبات كند، و حقا كه در همان چند ماه مبارزه ی پیگیر و پرمخاطره، این رسالت و مسئولیت خود را به خوبی انجام داد.


[1] يعني خبري كه تنها يك نفر نقل كرده و نهايت آن است كه گمان به صحت آن مي رود، و منظورش همين حديث «نحن معاشر الانبياء لا نورث...» است كه تنها ابوبكر آن را نقل كرده است.

[2] النص و الاجتهاد، ص 38- 37.

[3] ابن ابي الحديد در ذيل نقل داستان جنگ بدر (شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 351) قصه ي اسارت ابوالعاص شوهر زينب دختر رسول خدا (ص) به شرحي كه ما در زندگاني پيغمبر اسلام، نگاشته ايم ذكر كرده كه وقتي زينب دختر پيغمبر اطلاع يافت شوهرش در دست مسلمانان اسير شده و بايد طبق معمول مالي به مدينه بفرستند و شوهرش را خلاص كند، مقداري مال تهيه كرد و از آن جمله گردنبندي را كه از مادرش خديجه به يادگار داشت در ميان آن مال گذارد و به مدينه فرستاد، و چون آن مال را به مدينه و نزد رسول خدا (ص) آوردند و چشم پيغمبر به آن گردنبند افتاد خاطره ي خديجه و آن محبتها و فداكاريهاي آن همسر مهربان در دل آن حضرت زنده شد و به شدت متأثر گرديد، و ضمنا به حال دخترش زينب كه ناچار شده بود براي استخلاص شوهرش يادگار مادر را از دست بدهد رقت كرد و بدين جهت تمايل خود را در مورد آزاد كردن ابوالعاص بدون فديه و بازگرداندن آن مال به نزد زينب، به مسلمانان اظهار فرمود، و آنها نيز با جمله ي «نعم يا رسول الله نفديك بانفسنا و اموالنا» موافقت كامل خود را با تمايل پيغمبر اظهار نمودند، و بدين ترتيب ابوالعاص آزاد شد و آن مال را نيز كه متعلق به مسلمانان بود براي زينب باز پس فرستادند.

ابن ابي الحديد پس از نقل اين داستان مي گويد: من اين قسمت را براي نقيب ابي جعفر يكي از بزرگان آن زمان و اساتيد وي- خواندم، و او به من گفت: آيه فكر مي كني ابوبكر و عمر شاهد اين ماجرا در آن روز نبوده اند؟ و آيا سزاوار نبود كه همين گذشت و احسان را درباره ي فدك فاطمه بكنند و از مسلمانان بخواهند تا فدك را به فاطمه واگذار نمايند؟ و آيا مقام فاطمه از زينب كمتر بود در صورتي كه فاطمه سيده ي زنان جهانيان بود-؟ و تازه اين در صورتي است كه بگوييم فدك نه از طريق بخشش و نه از طريق ارث مال زهرا نبوده؟

ابن ابي الحديد گويد: من بدو گفتم: آخر فدك به موجب خبري كه ابوبكر روايت كرده بود حق مسلمانان شده بود؟ و براي ابوبكر جايز نبود كه حق آنها را بگيرد و به كسي بدهد؟

وي گفت: فديه ي ابوالعاص نيز حق مسلمانان بود و پيغمبر از آنها درخواست كرد گفت. بدو گفتم: آخر پيغمبر صاحب شريعت بود و مي توانست چنين كاري بكند؟

پاسخ داد: من كه نگفتم خوب بود ابوبكر به زور و قهر اين مال را بگيرد و به فاطمه بدهد!

من گفتم: خوب بود ابوبكر از مسلمانان درخواست كند تا اين مال را به فاطمه ببخشند، چنانكه پيغمبر نيز همين كار را كرد و از مسلمانان خواست تا فديه ي ابوالعاص را به زينب بازگردانند.

آيا براستي اگر ابوبكر به مسلمانان مي گفت: اين دختر پيغمبر شماست كه آمده و اين چند درخت خرما را از من مطالبه مي كند، شما راضي هستيد من آنها را به فاطمه بدهم؟ آيا مسلمانان حاضر نبودند آنها را به فاطمه بدهند؟

ابن ابي الحديد گويد: من ديگر نتوانستم چيزي بگويم و بدو اظهار كردم آري قاضي القضاه نيز همي سخن را گفته است!